آرشيداآرشيدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات دختری از زبان مادرش ...

از آموخته های جدیدت

دخترکم روز به روز داری بامزه تر میشی و من از لحظه لحظه با تو بودنم لذت می برم ... حالا خیلی راحت هر کلمه ای را که بهت بگیم بگو .. میگی ... حالا به هر طریق که باشه ... به زبون شیرین خودت ... ممه شیر را هم که به حول و قوه الهی ترک کردی و حالا هر بار که فیلت یاد هندوستان میکنه خودت میگی نی نی ... و با دستت یه ریزه رو نشون میدی... چون من بهت گفتم که ممه شیر مال نی نی این قدیاست و با دست نشونت دادم ... و تو هم دائم میگی که فراموش نکنی ... ای فدای دختر عاقلم بشم ... منو ببخش اگه تو را با اینهمه علاقه ات وادار به ترک کردم ... تو 1 سال و نیمگیت این پروسه انجام شد .. دخترم چون اگه دیرتر میشد وابسته تر میشدی و ترکش برات سخت تر میشد ... امیدوارم ماما...
11 ارديبهشت 1392

نوروز 1392

سال جدید را با یک جمله تاکیدی شروع می کنم ... یادم باشد دیگران را دوست بدارم آنگونه که هستند ، نه آنگونه که دوست دارم باشند. دختر خوشگلم امسال هم مثل معمول سالها تحویل سال رو رفتیم شمال پیش مادربزرگ و خاله ها و بقیه فامیل گذروندیم ... البته به برکت وجود تو تو خونه خودمونم یه سفره هفت سین گذاشتیم و به خاطر تو که خیلی حیوونا رو دوس داری ٣ تا ماهی قرمز در ٣ سایز مختلف خریدم که یادآور منو بابایی و خودت که از همه کوچولوتر بودی باشه و خیلی دوستشون داشتی و بهت که میگفتم چی میگن ماهیها میگفتی آب بده آب بده و لباتو مث ماهیا غنچه میکردی و تکون که میخوردن قلبتو فشار میدادی یعنی دوستشون داری ... و رفتیم پیش به سوی شمال ... خلاصه رفتیم...
9 ارديبهشت 1392
1